به گزارش ایکنا به نقل از انتشارات شهید کاظمی؛ بعضی شخصیتها از دل یک روستا بلند میشوند و سالها در گمنامی تمام کارهای بزرگی را انجام میدهند که شاید به چشم کسی نیاید. قهرمانهایی که در گوشهگوشه میهنمان حضور دارند، در کوچه و همسایگی ما زندگی میکنند و ما از ایثارهایشان بیخبریم. مثل صفرعلی میرزایی قهرمان کتاب «یکی مثل شما».
کتاب «یکی مثل شما» خاطرات زندگی صفرعلی میرزایی، یکی از قهرمانان گمنام کشورمان است که توسط نسرین رجبپور به رشته تحریر درآمده است. صفرعلی میرزایی در دوم خرداد ماه 1340 در روستای چشمه شور به دنیا آمد. روستایی در شهرستان سرخس و استان خراسان رضوی.
مردم روستا زندگی یکجانشینی و کوچ نشینی داشتند و بیشتر درآمدشان از راه دامداری بود. در فصل بهار، اهالی روستا برای بهره مندی دامها از مراتع به دشتها و روستاهای اطراف می بردند و مدتی را در آنجا کوچ نشین بودند.
چشمه شور تا سال 1350 مدرسه نداشت. بعد اتاقکی را روی یک تپه ساختند و همان شد تنها مدرسه روستا. صفر علی میرزایی هم همان سال برای اولینبار به مدرسه رفت. روستا آب شیرین هم نداشت. صفر و بقیه بچههایی که روزها درس میخواندند، شبها باید از روستاهای اطراف آب میآوردند و آوردن آب خودش حکایتی داشت.
درس و کتاب، صفر را علاقهمند به ادامه تحصیل کرد ولی مشکلات روستای چشمه شور یکی دو تا نبود. بچهها اگر میخواستند بیشتر از کلاس پنجم درس بخوانند، به شهرستان سرخس میرفتند و ناچار مدتها دور از خانواده زندگی میکردند.
اوضاع مالی پدر صفر خوب بود و برای تأمین معاش خانواده مشکلی نداشت، سه تا از پسرانش را برای درس خواندن به سرخس فرستاد و برایشان اتاقی کرایه کرد. صفر فقط سال ششم را در مدرسه روزانه خواند و بعد از آن را به خاطر سنش در مدرسه شبانه مشغول شد اما تحصیل شبانه، فرصت کار روزانه را هم برای او فراهم کرد. تا پیروزی انقلاب اسلامی که وضعیت کار و تحصیل تغییر نکرده بود، هم درس میخواند و هم کار میکرد.
در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، کتابهای تاریخی و مذهبی را زیاد میخواند؛ اما کار در سرخس و فضای روستای چشمه شور، امکان فعالیتهای انقلابی را برایش بازنمیگذاشت و اطلاع کمی از اوضاع پیش آمده داشت. اولین فعالیت انقلابی جدیاش در سال 1359 با عضویت در بسیج و گشتهای شبانه در شهر سرخس بود.
زمستان 1359 به پیشنهاد یکی از دوستانش، برای استخدام در ارتش و پذیرش در آزمون اقدام کرد. صفر علی میرزایی با وجود مخالفتهای خانواده برای دوری از روستا، بالاخره به عضویت ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و در ابتدای سال 1360 دورهای دوماهه در تهران گذراند. در پادگان، با دوستان مذهبی آشنا شد و همان روزها، روزه مستحبی دوشنبهها و پنج شنبهها را میگرفت.
سپس در دوره سه ماهه تخصصی در بروجرد شرکت کرد. همان زمان در یک حادثه پای راستش مجروح شد و با عصا کلاسها را شرکت میکرد. پس از موفقیت و تعیین رسته، در تیپ یکم از لشکر 16 زرهی قزوین برای مین و تخریب پذیرفته شد. برای رفتن به لشکر 16 زرهی، به سختی رضایت پدر و مادر را گرفت و اولین سفر به اهواز را با نشستن در قطار اهواز با همه سختیهایش تجربه کرد. علاقه او به خدمت در ارتش به اندازهای بود که حتی وقتی به خاطر وضعیت پایش خواستند که در بُنه لشکر انباردار باشد قبول نکرد و به اصرار خودش به سوسنگرد اعزام شد. صفرعلی به همراه حدود 70 نفر از همرزمانش در خانهای جنگزده در سوسنگرد مستقر شدند. بعضی شبها به مناطق عملیاتی اعزام میشد جهت کار در رسته آموزش دیدهاش؛ مین و تخریب. روزها با صدای هواپیماهای جنگی از خواب بیدار میشد و در اوقات بیکاری، به کتابخانه آسیبدیده سوسنگرد میرفت و کتاب امانت برمیداشت.
در 27 شهریور ماه 1360 برای اولینبار در یک عملیات بزرگ شرکت کرد و همان شب یکی از بهترین دوستانش را از دست داد. بعد از پایان عملیات خودش پیکر دوست شهیدش را از بیمارستان تحویل گرفت و برای خاکسپاری شهید به روستا برگشت. در اینجا صفر با مادرش برخورد کرد و مادر سعی کرد مانع برگشت او به منطقه جنگی شود ولی صفر باز هم قبول نکرد.
هر چه بیشتر میگذرد هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ مهارتهای عملی پیشرفت بیشتری میکند. در یکی از ماموریتها در منطقهای نزدیک به هورالعظیم، با دقت و توجهی که دارد فرماندهاش را با آوردن دلیل از حضور گروه همرزمان در منطقه مین مطلع میکند. کمکم به عنوان مسئول ایدئولوژی تیپ انتخاب میشود و سعی میکند با خرید کتابهای نهجالبلاغه و کتابهای مذهبی دیگر، روی عقیده دیگران تأثیر مثبت بگذارد.
صفر در سال 1362 ازدواج میکند و در سال بعد به گردان شهادت میپیوندد. برای عملیاتهای این گردان، در بوشهر آموزش غواصی میبیند. بیشتر اعضای گردان شهادت از نیروهای بسیج هستند. صفر در زمان استراحت در آسایشگاه، به نیروهای بسیج و سپاه، آموزش مینبرداری میدهد. به خاطر عملیاتهای شبانه، او دو بار در موقعیت خطرناکی قرار میگیرد که نیروهای سپاه، صفر را با نیروی بعثی اشتباه میگیرند ولی هر بار نجات پیدا میکند.
در سالهای جنگ تحمیلی، صفرعلی میرزایی، گاهی به جای رفتن به مرخصی، به صورت داوطلبانه، سراغ نیروهای بسیجی میرود و با آموزش مینبرداری و باز کردن معبر به بسیجیان، آنها را برای شبهای عملیات آماده میکند تا مجبور نباشند برای تشخیص میدان مین خود را روی منطقه مشکوک به مین گذاری بیندازند.
او در سال پایانی دفاع مقدس، شیمیایی میشود که البته بخاطر عدم پیگیری، پروندهای در این زمینه ندارد.
صفر علی میرزایی تا آخرین لحظات جنگ تحمیلی، در جبهه حضور دارد و بعد از آن تا زمان بازنشستگی در خدمت ارتش جمهوری اسلامی ایران میماند. او یکی از هزاران قهرمان گمنامی است که در گوشهای دورافتاد و بدون هیچ هیاهویی در حال گذران زندگی هستند و بچههای دنبال قهرمانهای پوشالی هالیوودی میگردند.
در بخشی از کتاب آمده است:
سرم را که بالا گرفتم اسیرِ عراقی توی چشمانم زُل زده بود. چند دقیقهای با اسلحه کلنجار رفتم ولی نتوانستم باز کنم. خودم را روی زمین کشیدم و نزدیکش نشستم. نمیدانم چرا حسی درونم میگفت میتوانم به او اعتماد کنم. اسلحه را دستش دادم و خواستم باز و بستش کند. مرحله به مرحله به من یاد میداد. هر بار توی چشمانش نگاه میکردم، بیشتر مطمئن میشدم گریهاش گرفته و به سختی خودش را کنترل میکند. علت رفتارش را نمیفهمیدم. کارش که تمام شد من هم یکبار اسلحه را باز و بست کردم با نگاهش تأییدم میکرد. یکی دو بار نزدیک بود اشتباه کنم دستم را میگرفت تا مانع کارم شود. حالا من هم بغض کرده بودم. اسلحه را که کامل بستم هر دو اشک میریختیم. علت گریههای خودم را هم نمیفهمیدم، شاید به خاطر مظلومیت خودمان که باید کار با سلاح را از دشمن یاد میگرفتیم، یا این که چرا به ما حمله کردند تا ما چارهای جز دفاع نداشته باشیم.
«یکی مثل شما» در 272 صفحه قطع رقعی با شمارگان هزار نسخه و با قیمت 220 هزار تومان توسط نشر شهید کاظمی روانه کتابفروشیهای معتبر سراسر کشور شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه کنند.
انتهای پیام