کد خبر: 4303313
تاریخ انتشار : ۱۳ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۹

روایت عرفانی سفر روحانی پیامبر(ص) در مصیبت‌نامه عطار + فیلم

«مصیبت‌نامه» شیخ فریدالدین عطار نیشابوری چنان لبریز از شور عرفان و شوق وصال یار است که هر خواننده‌ای را مسحور جادوی روایات و زبان رشک برانگیز شاعر و عارف نامی قرن هفتم ایران‌زمین می‌کند. زبانی که در ابواب مختلف از جمله شرح سفر معراج حضرت ختمی مرتبت(ص) نهایت نعت و غایت تجلی عرفان را با مخاطب حال و آینده در میان می‌گذارد تا بخواند و در پس تامل دریابد آنچه را که باید.

نعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی از آغاز شکل‌گیری شعر دَری تاکنون، یکی از درخشان‌ترین شاخه‌های شعر آیینی بوده است. بزرگانی چون سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ با زبان عشق و ایمان، پیامبر رحمت را ستوده‌اند و او را مظهر اخلاق و کمال انسانی دانسته‌اند. نعت‌سرایی تنها مدحی لفظی نیست، بلکه جلوه‌ای از دلدادگی شاعران و پیوند جاودانه ادب فارسی با سیره نبوی به‌شمار می‌رود.

در همین راستا ایکنا نیز همزمان با آغاز امامت حضرت ولی‌عصر(عج) و در آستانه هزار و پانصدمین سالگرد میلاد پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص)، مجموعه درس‌گفتارهایی را در ۹ بخش با محور نعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی منتشر می‌کند.

 راوی این درس‌گفتارها ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات فارسی است؛ چهره‌ای که نام او با شعر آیینی، پژوهش‌های ژرف در عرصه ادب فارسی و تلاش برای پیوند میان شعر معاصر و میراث معنوی درخشان این سرزمین گره خورده است. نگاه پژوهشگرانه و تجربه‌های ادبی او فرصتی فراهم می‌کند تا مخاطب امروز، سیمای پیامبر رحمت(ص) را در آیینه زبان و ادب فارسی با نگاهی تازه و عمیق بازشناسد.

از علاقه‌مندان فرهنگ و ادب فارسی و نیز دوستداران سیره نبوی دعوت می‌کنیم در این مسیر همراه باشند و در هر بخش، با تأمل در سخنان ساعد باقری، به ژرفای سنت نعت‌سرایی در ادب فارسی قدم بگذارند؛ سنتی که همچنان جاری و زنده است و می‌تواند دل‌ها را با یاد و نام پیامبر رحمت(ص) روشن سازد.

در ادامه، بخش سوم با محور «فریدالدین عطار نیشابوری، مصیبت‌نامه و پیامبر اکرم(ص)» را با هم می‌بینیم و می‌خوانیم.

به نام چاشنی بخش زبان‌ها

حلاوت بخش معنی در بیان‌ها

محمد کافرینش هست خاکش

هزاران آفرین بر جان پاکش

اللهم صل علی محمد و آل محمد؛ در پیگیری نعت‌های شاعران در وصف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند؛ در درس‌گفتار پیشین به «مخزن الاسرار» پرداختیم و از این رهگذر اشاره کردیم به نکته‌ای و آن، اینکه شاعران وقتی در نعت‌ها به شکایت از پریشان حالی امت و رنج امت می‌رسند، گویی منتظر بازگشت محمد مصطفی(صلوات الله علیه) هستند و منتظرند تا بیاید و سامان دهد.

بر همین نمط در قسمت دوم این درس‌گفتار در اینباره ابیاتی را از «مخزن اسرار» خواندیم. به عنوان مثال

منتظران را به لب آمد نفس

ای ز تو فریاد، به فریادرس

ای مدنی برقع مکی نقاب

سایه نشین چند بود آفتاب

حال در نعتی که از «فریدالدین عطار نیشابوری» در «مصیبت‌نامه» می‌خوانیم نیز اشارتی اینچنین وجود دارد. همین اشارت در ادامه به «معراج نامه‌ای» پیوند می‌خورد.

‌ذکر این نکته خالی از لطف نیست که از جناب «عطار» چهار منظومه «اسرارنامه»؛ «مصیبت‌نامه»؛ «منطق‌الطیر» و «الهی‌نامه» به دست ما رسیده است. اما دراین روایت به مناسبتی «مصیبت‌نامه» را انتخاب کردیم که حال در ادامه و در جایگاه خود به آن خواهیم پرداخت.

آنچه فرضِ عینِ نسلِ آدم است

نعت صدر و بدر هر دو عالم است

آفتاب عالمِ دین‌پروران

خواجه فرمانده پیغمبران

پیشوای انبیا و مرسلین

مقتدای اولین و آخرین

صادق‌القول زمین و آسمان*

*این مصرع اشاره به این مهم دارد که حضرت محمد(ص) در زمین و آسمان به راستگویی معروف بود، یعنی از ازل! چرا؟ چون «لولاک لما خلقت الافلاک»

صادق‌القول زمین و آسمان

صد جهان در یک جهان پاک از جهان

در این وصف سلوک ابیات دیگری وجود دارد اما به دلیل مضیق بودن زمان به اشارت‌های مهم دیگری ارجاع می‌دهم؛

نوش داروی همه دل‌ها از اوست

حل و عَقدِ کل مشکل‌ها از اوست

هر کجا شَق* شد زمین مشکلات

*«شَق» در اینجا به معنی «شکافته» است و البته یک «شِق» هم در لغت‌ها وجود دارد که دارای معانی مختلف؛ از جمله به معنای «کناره» و «راه» است که جناب عطار از هر دو شکل این لغت‌ استفاده کرده و در روایت پیش‌رو به آن ارجاع خواهم داد.

هر کجا شَق شد زمین مشکلات

گشت طالع، آفتاب کائنات

چون زمین را شِق بُوَد اول بِدُو

مشکل پوشیده گردد حل بِدُو

«شق» دراین مصراع به این معنی است که حضرت محمد(ص)، «کناره نجات» -راه نجات- است و نیز حل تمامی مشکلات نیز متوجه حضرت است.

بی‌سبا گُل کی برآید از قَبا

او گُل غیب است، منصور از صبا

البته این ابیات ادامه پیدا می‌کند تا به داستان «معراج» می‌رسد.

یک شبی دَرتاخت جبرئیل امین

گفت ای محبوب رَبُ‌العالمین

صد جهان جان منتظر بنشسته‌اند

در گشاده دل به تو دربسته‌اند

هفت طارَم را ز دیدارت حیات

تا برآیی زین رواقِ شش جهات

انبیا را دیده‌ها روشن کنی

قدسیان را جان‌ها گلشن کنی

با تامل در این ابیات در می‌یابیم که گویی تمام این اتفاق‌ها در بی‌زمانی و بی‌مکانی رخ می‌دهد. نگاه عطار چنین است که گویی می‌گوید همه پیامبران منتظر هستند تا شما ای رسول رحمت(ص) تشریف بیاورید و چشم‌های آنها را روشن و از آن مهمتر آنها را یاری بفرمایید. حال به این معانی و ابیات در ادامه خواهیم رسید.

این جهان و آن جهان درهم زنی

پس عَلَم در ذُروه عالم زنی

چون برفتی از جهان، وز جان هَمی

غربت جان و جهان یابیدمی

مصطفی را کین سخن در گوش شد

جانِ چون دریای او پُرجوش شد

از وُثاقِ* اُمَهانی زاشتیاق

در کشید اُم الکتابش بر بُراق*

*«وُثاق» یعنی اتق و سرا

**«براق» در واقع اسب حضرت محمد(ص) در سفر معراج است.

از وُثاقِ اُمَهانی زاشتیاق

در کشید اُم الکتابش بر بُراق

همچنان می‌زد عِنان تا آسمان

تا که بگذشت از زمانُ از مکان

این همان نکته‌ای بود که پیشتر اشارت داشتم که سیرِ حضرت محمد(ص) در بی‌زمان و بی‌مکان بوده است.

هر دو عالم خواستارش آمدند

با طبق‌های نثارش آمدند

او در آن معراج، جایی نَنگریست

این نکته بسیار مهمی است که جناب «عطار» به آن اشاره می‌کند. اگر در نگرش عطار دقت کنیم در می‌یابیم که او به ما می‌گوید در این سیر و سفر معراج حضرت ختمی مرتبت(ص)، همه چیز به ایشان عرضه می‌شود. حضرت همه چیز را می‌نگرند و می‌بینند؛ اما نگاه ایشان متوقف نمی‌شود، به قول معروف «مازاقَ البَصَر» می‌گذرد. به بیان ساده‌تر می‌توان اینگونه گفت که انسان اثیری نمی‌تواند به آفتاب خیره بنگرد اما حضرت رسول(ص) به سبب آنکه جان در گرو بی‌نهایت داشت، هر چیزی را می‌نگریست اما بر هیچ کدام از آنها متوقف نمی‌ماند.

از همین روی است که به تعبیر جناب «عطار» در آن سفر معراج همه مشکلات بر حضرت آسان و حل می‌شود و ایشان پاسخ تمامی پرسش‌ها را دریافت می‌کنند. اما پیامبر آنجا هم متوقف نمی‌شوند، پس با همه این عظمت‌ها و شگفتی‌ها باید بنگریم که آن سرمنزل مقصود برای ایشان کجاست؟

بُود سَرتیز او چو سوزن، لاجرم

همچو سوزن* بُود، چشمش بَر قَدم

* به این تعبیر  دقت کنید که سوزن یک پا و یک چشم دارد.

بَرنداشت او چشم، چون سوزن ز پای

یک سَرِ سوزن نماند او هیچ، جای

لاجرم یک سوزنش دشمن* نماند

* اینجا معنا بر آن است که دشمن، مانع راه ایشان نشد. چرا؟ این تلمیحی به داستان حضرت عیسی(ع) است که در آسمان چهارم متوقف شد! به سبب آنکه یک «سوزن» به نماد و نشانه تعلقات مادی همراه حضرت عیسی بود و سفر او در آسمان چهارم متوقف شد!

لاجرم یک سوزنش دشمن نماند

همچو عیسی بسته سوزن نماند

تا نیابد سوزن این سررشته باز

کی تواند رفت در راهی دراز

حق تعالی از کرم چندان نُمُود

کان به کَس در قرن‌ها نتوان نُمُود

زان نُمُودش سِر کُل کائنات

تا بداند خواجه خورشیدذات

کین همه سِرَش چو مَه بیرون زِ میغ

کرد روشن، نیست یعنی، زو دریغ

یعنی دریغ و مانعی برای حضرت وجود ندارد که به همه این دانش‌ها و اسرار دست یابد. نه فقط اسرار! چرا که در ادامه می‌بینیم که این سفر و قدرت لایزال پروردگار به حضرت امکان تصرف عطا می‌فرماید.

کین همه سِرَش چو مَه، بیرون ز میغ

کرد روشن، نیست یعنی، زو دریغ

لیک پیغمبر بدان می نَنگریست

یعنی او داند مرا مقصود چیست

دیده را دیدار و جان را داغ بَس

وَرنَه بی او، دیده را ما زاغ بَس

*اول آدم را که طفل پیر، زاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

بار دیگر جایز است ذکر کنیم که در این نشست در حال جستجو کردن نگاه جناب «عطار» هتسیم. عطار در این مصرع می‌گوید که پرورش آدم و دستگیری کردن از او از آن حضرت ختمی مرتبت(ص) است.

بود آدم، بی پدر، بی مادری

او بِپَروَردَش زِهی جان‌پروری

حوله‌ای پوشیدش از عُریانِ خویش

چیست عُریان؟ یعنی از ایمان خویش

اولش اَسما همه تعلیم داد

وز مُسَما آخرش تعظیم داد

بعد از آن در صدر شد تدریس را

درس ما اَوحی بگفت ادریس را

در مصیبت، نوح را تصدیق کرد

نوحه شوقِ حَقَش تعلیق کرد

روی از آنجا سوی ابراهیم داد

صد سَبَق از خُلَتَش* تعلیم داد

*ابراهیم(ع) خلیل می‌گوییم. همویی که لباس خُلَت به تن آراست و مشرف به شرف «خلیل‌الله» شد.

 در عقب، یعقوب را درمانش داد

دردِ دین را کلبه احزانش داد

سوی یوسُف رفت هم سِیر فلک

وز ملاهت، کرد حُسنش خوش‌نمک

لازم است در مواجهه با عطار، ولو به قدر لختی، ذره‌ای و لحظه‌ای بنشینیم و با ظرافت به سخنان او با دقت بیاندیشیم. سوی اسماعیل شد جانیش داد

کشته بود از عشق، قربانیش داد

اینجا جناب «عطار» اشارت به چه می‌کند؟ در ادامه می‌بینیم و در می‌یابیم که اشاره او به حضرت یحیی(ع) است.

از نُبی*، داوود را صد راز گفت

*معنای «نُبی» غیر از نبی (پیامبر) ست. اما «نُبی» را به قرآن کریم و در واقع به هر کتاب الهی می‌گویند.

از نُبی، داوود را صد راز گفت

سِر مَکنونِ زَبورش باز گفت

پس سلیمان را در آن سلطان‌سری

داد در شاهی فقر، انگشتری

رهبر یونس شد از ماهی به ما

کردش از مهتابِ ماهی، پادشاه

تشنه او بود خضر پاکزاد

بر لبش زد قطره آب حیات

چون سر بُبریدهِ یحیی بِدید

با حسین خویش در سَلکَش کشید

در آن آزمون شاهد بودیم که حضرت ابراهیم(ع)؛ جناب اسماعیل را برای قربانی آورد. اما با هدایت و مِهر الهی، سَری از تن جدا نشد و به اذن خدا قربانی (گوسفندی) نزد حضرت آمد.

این نکته را نیز می‌دانیم که به حضرت ابراهیم(ع)، «شیخ‌الانبیا» می‌گویند. خواجه شیراز، جناب حافظ می‌گوید:

مرید پیر مغانم زَ من مَرَنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

یعنی آن وعده را پیر مغان به جای آورد. حال بار دیگر به این بیت دقت کنید:

چون سر بُبریدهِ یحیی بِدید

با حسین خویش در سَلکَش کشید

سوی عیسی آمد و مُفتیش کرد

در هدایت تا ابد مَهدیش کرد

گرچه داد او کارها را صد نظام

ذره‌ای با او نبود او والسلام

یعنی حضرت رسول(ص) در آن سفر معراج، هیچ منیتی نداشت و به اصطلاح «از خودی خود در او خبری نبود»؛ به واقع حضرت یک پارچه محو آن عظمت لایتناهی خداوند بود.

عاقبت چون پشت بر افلاک کرد

عزم خلعت‌خانه لولاک* کرد

*«لولاک لما خلقت الافلاک»؛ یعنی در واقع آسمان‌ها و زمین آفریده شد.

همچنان می‌رفت تا رفتن نماند

مَحمَدَت می‌گفت، تا گفتن نماند

در کِشِش افتاد در هر جذبه‌ای

 قطع کردی صد چو عالم عقبه‌ای

صد هزاران دَم بِزَد آن جایگاه

شد به هر دم صدهزاران ساله راه

چون دگر یارای راه و دَم نماند

جز یکی اندر یکی مَحرم نماند

عاقبت با خویش، دادندش ز خویش*

*معنی این مصرع آن است که حضرت رسول در واقع حالا از «سِیر مِن الخلقِ الی الحق» بازگشته است.

عاقبت با خویش دادندش ز خویش

هرچه گویی، بیش دادندش ز بیش

چون محمد با خود آمد؛ خود نبود

ای عجب گویی که او خَد؛ خود نبود

جناب عطار در ابیات پیش رو به توضیح داستانی دیگر به نام «عبدالمساوات» می‌پردازد. تا به اینجا می‌رسد:

حق تعالی گفتش ای دلبن خلق

گر به نام من بُود سوگند خلق

من به تو سوگند خوردم اینت قدر

پس لِعَمرُک* یاد کردم اینت صدر

*معنای «لِعَمرُک» به جان تو سوگند خوردن است. در قرآن کریم شاهدیم که خداوند وقتی می‌خواهد سوگند یاد کند به جان پیامبر سوگند یاد می‌کند.

زیر بنگر، باز کن، نرگس زِهَم

تا چه می‌بینی تو در زیر قدم

مصطفی چون کرد فرمان را نگاه

دید زیر خویش مشتی خاکِ راه

گفت چندانی که افتادت نظر

وآنچه زیر پایت آمد سَر به سَر

خاک پای توست ای صَدرِ اَنام

جمله در کار تو کردم والسلام

باز هم ارجاع به همان «لولاک لما خلق افلاک» است. به فرموده خداوند، همه اینها (هر چه در جهان خاکی و جهان لایتناهی وجود دارد) خاک پای تو هستند. یا به تعبیر دیگر همه آنچه در زمین و آسمان است یک مشت خاک‌ هستند که زیر پا و زیر قدم قرار دارد.

گفت یا رب می‌کُشد اینم همه

زان که مشتی خاک می‌بینم همه

آن؛ چه وزن آرد؟ که خاک پای توست

دوستی را بخشم این، چه جای توست

جناب عطار اینجا قصد بازگو کردن چه مسئله‌ای را دارد؟ می‌خواهد بگوید دوستی خودت را ببخش! اینکه عالَم، مشتش خاک زیر پای من باشد نه اعتراض؛ که تاکیدی بر آن است که نباید متوقف باشیم.

بلاقیاس، خطاب به عموم گفته‌اند:

هرچه در این پرده نشانت دهند

گر نستانی بِه از آنت دهند

نه آنکه حضرت رسول(ص)، آن سخن، هدیه و فدیه الهی را نستاند؛ خیر! معنی آن است که ایشان متوقف نماند. اینکه آقا عالم مشت خاکی زیر پای توست، این باشد! اما خودت را می‌خواهم، می‌خواهم دوستی شما را -ای پروردگار- داشته باشم. چرا که در طلب آن هستم.

حال می‌خواهم به بیتی اشاره کنم که ابتدا باید درباره آن بگویم، ماده ما در این گفت و شنید؛ شعر است و شاعر در شعر، «خیال» را هم در انتقال معنا به کار می‌گیرد. می‌خواهم به نقل قولی از حضرت رسول(ص) در بیتی از جناب عطار در «مصیبت‌نامه» اشاره کنم که در مواجهه با آن نکته، درک و دریافت آن؛ لازم است تا مسئله خیال شاعرانه را درنظر داشته باشیم.  

مصطفی گفتا که در پیش خدای

خواستم تا سجده‌ای آرم به جای

این را نیز بگویم که تام و تمام منظورم آن نیست که این بیت فقط خیال است. ممکن است این بیت ناظر بر حدیثی یا روایتی باشد. در نهایت اما توجه داشته باشیم که بالاخره شاعر است که بیان می‌کند:

مصطفی گفتا که در پیش خدای

خواستم تا سجده‌ای آرم به جای

چون به سجده سَر فرو بُردم به راه

خویش را دیدم میان خوابگاه

چون دو عالم دید، صاحب راز گشت

دید بستر گرم، وقت بازگشت

یعنی انگار این سفر روحانی تنها به یک پلک بر هم زدن زمان برده که جای خواب هنوز گرم است؛ اما او رفته و بازگشته بود.

بسترش چون سرد گشتی آن زمان

کو برون بود از زمان و از مکان

همانطور که گفتم که جناب عطار هم توضیح داده بود که آن سفر روحانی در بی‌زمان و بی‌مکان رخ داده بود.

ای برون هر دو عالم جای تو

هر دو عالم چیست؟ خاک پای تو

تا که جانی دارم تا زنده‌ام

بندبندت را به صد جان بنده‌ام

گر نخواهی کرد سوی ما نظر

تا ابد خواهیم گفت این المَفَر*

*«این المَفَر» توضیحی درباره قیامت است. که همه آدم‌ها دنبال گریزگاه می‌گردند. برادر از برادر می‌گریزد. اینجاست که جناب عطار می‌گوید که اگر تو رو برگردانی و من را راه ندهی و داخل امت من را نشماری؛ آنگاه تا ابد خواهیم گفت «این المفر!»

امت خویشم شُمَر کین یک سَخُن

می‌نمایم آنچه می‌خواهی بِکُن

یعنی این تنها کار را در حق من انجام بده و من را در شمار امت خود بیاور!

دوستان تا فرصتی دیگر که باز هم نمونه‌ای از نعت‌ها را در شعر شاعران پارسی‌گوی جست‌وجو کرده و خدمت شما تقدیم کنیم، شما را به خدای بزرگ می‌سپارم. حق پشت و پناه شما باشد.

انتهای پیام
captcha