کد خبر: 4305935
تاریخ انتشار : ۳۰ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۹
افضل‌السادات حسینی مطرح کرد

تجدید نظر در روش‌ها و شیوه‌های آموزش؛ لازمه زنده ماندن هویت ایرانی ـ اسلامی

عضو هیئت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران با بیان اینکه تمام تلاش‌هایی که تاکنون برای هدایت و ارشاد نسل جدید صورت گرفته، روش‌هایی ناکارآمد و مرده بوده‌اند، گفت: اگر واقعا می‌خواهیم فرهنگ و هویت ایرانی ـ اسلامی زنده بماند و نسل آینده با این هویت انس گیرد، لازم است تجدیدنظر اساسی در روش‌ها، رویه‌ها و شیوه‌های آموزشی صورت گیرد. 

افضل السادات حسینیآغاز سال تحصیلی همواره فرصتی برای تأمل بر مسیر آموزش و پرورش و ارزیابی جایگاه مدرسه در زندگی کودکان و نوجوانان است. مدارس نه تنها محلی برای انتقال دانش، بلکه کانون تربیت نسلی هستند که هویت فرهنگی و اجتماعی کشور را شکل می‌دهند اما متأسفانه، تجربه سال‌ها پژوهش و تدریس در این حوزه نشان می‌دهد که آموزش و پرورش ما هنوز با چالش‌های اساسی و ساختاری مواجه است. شکاف عمیق میان خانواده و مدرسه، فقدان آموزش تفکر انتقادی و مهارت‌های زندگی، عدم همسویی با تحولات دیجیتال و ناکارآمدی روش‌های سنتی، همه پیامدهایی دارند که نه تنها نسل امروز، بلکه هویت فرهنگی و اخلاقی جامعه را تهدید می‌کنند. 

تحولات دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی در صورتی که به درستی مدیریت و هدایت نشوند، می‌توانند کودکان و نوجوانان را تحت تأثیر آسیب‌های جدی قرار دهند. در مقابل خانواده‌ها و مدارس اغلب مسیرهای متفاوتی را دنبال می‌کنند و این فاصله، به شکاف فرهنگی و تربیتی منجر می‌شود که پیامدهای آن در آینده جامعه نمایان خواهد شد. همچنین، اگر اصلاحات بنیادی و نوین صورت نگیرد، نسل آینده حتی از درک واقعی «ایران بودن» و ارزش‌های اسلامی ـ ایرانی بازخواهد ماند و پیامدهای اجتماعی و اخلاقی آن، بحران‌آفرین خواهد بود. 

ایکنا در ر ابطه با بررسی چالش‌های آموزشی کشور در حوزه آموزش و پرورش و ضرورت تغییر مسیر آموزشی، بازتعریف نقش خانواده و مدرسه و استفاده از روش‌های نوین تربیتی برای دانش‌آموزان به گفت‌‌وگو با افضل‌السادات حسینی، استاد تمام و عضو هیئت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران پرداخته که مشروح آن را در ادامه می خوانیم. 

ایکنا ـ چگونه می‌توان مدرسه را از یک مؤسسه انتقال دانش به یک «فضای تربیتی مقاوم» تبدیل کرد که نه تنها با تحولات دیجیتال هم‌زیستی کند، بلکه هویت اسلامی – ایرانی را در مقابل تهاجم فرهنگی تقویت کند؟ 
 
این موضوع بیش از سی سال محور پژوهش‌ها و تمرکز بنده بوده است و در نهایت منجر به طراحی مدل، الگو و آموزش‌های متعددی در این زمینه شده است. با این حال، متأسفانه تلاش‌های سه دهه اخیر بنده بیش از آنکه به ثمر بنشیند و شاهد تحول به معنای واقعی باشیم به رؤیایی محقق‌ نشده بدل شده است؛ چراکه در میان مسئولان و دست‌اندرکاران کمتر کسانی را دیدم که دغدغه اصلاح آموزشی را به معنای واقعی کلمه داشته باشند. اگر چنین دغدغه‌ای وجود داشت، شاید مقداری از مشکلات کاسته می‌شد اما به هر حال به دلیل عدم تعامل جدی با دانشگاه‌ها و دانشکده‌هایی نظیر دانشکده روان‌شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران و سایر دانشکده‌های مشابه، به نتایج ملموسی منجر نشد. آموزش و پرورش ما سالیان متمادی درگیر بحرانی ریشه‌دار است. یکی از مشکلات اساسی آن عدم توانایی در هماهنگ‌سازی با شرایط روز است. امروز کودکان و نوجوانان ما در بسیاری زمینه‌ها به مراتب جلوتر از معلمان و مدیران خود هستند اما همچنان مجبورند در چارچوب برنامه‌های از پیش تعیین‌شده‌ای حرکت کنند که ازسوی افرادی تدوین شده است که نقد را برنمی‌تابند. در عصر امروز انتقال دانش مفهمومی بی معنا است اما دست اندرکاران آموزش این را نمی‌دانند.
 
دانش‌آموزان ناگزیرند مطالبی را بیاموزند که دیگران تشخیص داده‌اند برای آنان مفید است، بی‌آنکه چرایی یادگیری برایشان روشن باشد. لذا ضرورت دارد دولت تصمیمی جدی برای اصلاحات آموزشی اتخاذ کند و روند تربیت معلم را تغییر دهد. رئیس‌جمهور محترم برعکس اسلاف خود ظاهرا به اهمیت آموزش وپرورش واقف است اما در عمل وقتی صدای من نوعی به عنوان یک استاد دانشگاه که عمر علمی خود را بر اصلاحات آموزشی گذاشته‌ام و هم درد را می‌شناسم و هم درمان رابه گوش کسی نمی رسد، می‌توان امیدی به تغییر و اصلاح داشت؟
 
متأسفانه علیرغم تلاش‌های مکرر بنده، همواره با مقاومت و مانع‌تراشی مواجه شدم. با این حال تا سال گذشته همچنان امیدوار بودم و حتی طرح جامعی برای اصلاح آموزش و پرورش و تربیت معلم تدوین کردم اما این طرح نیز همانند بسیاری از تلاش‌های پیشین به سرنوشت مشابهی دچار شد و تاب نیاوردند که آن را به اجرا بگذارند. بنابراین، مسئله‌ای که شما مطرح می‌کنید تنها بخش کوچکی از دردهای عظیم نظام آموزشی ماست. باور دارم که جامعه ما رنگ توسعه نخواهد دید مگر اینکه آموزش به معنای واقعی کلمه متحول شود. در این مسیر، ضروری است فراخوانی همگانی از سوی محققان، پژوهشگران و دانشگاهیان صورت گیرد، نه اینکه صرفاً همکاران آموزش و پرورش چنین تصور کنند که خود به تنهایی توانمندترین هستند. 
 
در پاسخی مجمل باید گفت که نقطه آغاز اصلاحات، بازنگری در ساختار دانشگاه فرهنگیان است. اساسا وجود دانشگاه مستقلی تحت عنوان فرهنگیان خود پرسش‌برانگیز است؛ چراکه در نظام‌های پیشرفته دنیا، دانشکده‌های روان‌شناسی و علوم تربیتی وظیفه تربیت معلم را بر عهده دارند. با این حال، دانشجویان فرهنگیان در ادامه تحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری همواره خاطرات تلخ خود از چهار سال تحصیل در این دانشگاه را با ما در میان می‌گذارند. ما نیازمند اصلاحاتی اساسی هستیم تا آموزش و پرورش بتواند با مقتضیات عصر حاضر هماهنگ شود؛ عصری که دانش با شتاب فزاینده‌ای در حال تغییر است و مباحثی همچون دیجیتال و هوش مصنوعی به یک ضرورت جدی بدل شده‌اند. با این وجود، آموزش و پرورش ما همچنان ترجیح می‌دهد روند پنجاه‌ساله خود را ادامه دهد و در قالب برنامه‌ریزی متمرکز، بی‌اعتنا به نیازهای روز دانش‌آموزان حرکت کند. 
 
اگر معلمان ما دانش، نگرش و مهارت‌های لازم را برای حرفه معلمی کسب کنند، دیگر به شیوه‌های سنتی و قدیمی روی نخواهند آورد. اصلاحاتی که تاکنون اجرا شده، همچون ارزشیابی کیفی در دوره ابتدایی، عملاً به درستی پیاده‌سازی نشده و بیشتر به تغییر شکل نمره‌دهی محدود شده است. حال آنکه دنیا از محتوامحوری فاصله گرفته و به سمت برنامه‌مداری حرکت کرده است. در پاسخ به پرسش شما باید چند نکته را مطرح کنم. نخستین قدم شناسایی جایگاه کنونی ماست که فاصله بسیاری با وضعیت مطلوب دارد. تجربه‌های میدانی بنده در کشورهایی چون سوئد، ژاپن، استرالیا، هلند، فنلاند، سنگاپور و هنگ‌کنگ نشان می‌دهد که تغییرات بزرگ امکان‌پذیر است اما با نگاهی که در کشور ما حاکم است، چنین تحولی بعید به نظر می‌رسد. هنگامی که در بازدید از مدارس کشورهای مختلف، شادی و نشاط کودکان را می‌دیدم، همواره بغضی در گلو داشتم؛ در حالیکه در کشور ما بسیاری از دانش‌آموزان تنها از تعطیلی و پایان مدرسه لذت می‌برند و گاه جشن کتاب‌سوزی به راه می‌اندازند و این به معنای فاصله بسیار ما از وضعیت مطلوب است.
 
برداشتن این گام بزرگ نیازمند عزمی جدی است و نقش رسانه‌ها در این زمینه بسیار تعیین‌کننده خواهد بود. اگر مطالبه‌ای عمومی از سوی مردم شکل گیرد، شاید نظام آموزشی ما تکانی بخورد. بنده 30 سال از عمر علمی خود را صرف این مسیر کرده‌ام و در این سال‌ها تلخی‌ها و ناکامی‌های بسیاری را تجربه کرده‌ام. از سال ۱۳۷۴ تاکنون علیرغم امیدها و تلاش‌های بی‌وقفه، هیچ‌گاه همراهی جدی از سوی مسئولان ندیده‌ام. با این حال، از طریق آموزش‌های گسترده توانسته‌ام بیش از بیست‌هزار معلم، مدیر و استاد دانشگاه را تحت تأثیر قرار دهم. این قصه‌ای پرغصه است که امیدوارم با اطلاع‌رسانی صحیح و عزمی همگانی به اصلاحات واقعی در آموزش و پرورش منجر شود؛ چراکه اگر این نظام تغییر نکند، امیدی به آینده جامعه نخواهد بود و مهاجرت گسترده فرزندان این سرزمین به معنای از دست رفتن تدریجی همه سرمایه‌های ما خواهد بود.
 
ایکنا ـ مهمترین تهدیدهای فرهنگی و تربیتی ناشی از تحولات دیجیتال برای مدارس ایران چیست؟ 
 
زمانی که آموزش و پرورش ما از تفکر انتقادی خالی است و زمانی که به فرزندانمان فرصت‌های تفکر خلاق نمی‌دهیم، بدیهی است که مسائل دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی تأثیرات جدی و گاه آسیب‌زایی بر آنان خواهند گذاشت. مسئولان همواره از «تهاجم فرهنگی» سخن می‌گویند، اما پرسش اینجاست که برای مقابله با آن در طی سالیان چه اقدامی صورت گرفته است؟ تفکر انتقادی فرصتی در اختیار کودک قرار می‌دهد تا بتواند درست را از نادرست تشخیص دهد. اگر آموزش ما مبتنی بر تفکر شود و نه صرفا افزودن یک درس تحت عنوان «تفکر» به برنامه درسی، می‌توانیم نسلی را تربیت کنیم که توانایی تحلیل و تصمیم‌گیری داشته باشد. 
 
متأسفانه برخی مسئولان، به اشتباه، معنای آموزش تفکرمحور را در افزودن یک درس مجزا خلاصه کرده‌اند؛ حال آنکه مقصود، تفکرمحوری کل برنامه درسی است. در جهان امروز وقتی از آموزش برای زندگی سخن می‌گویند، «مهارت‌های زندگی» محور قرار می‌گیرد، اما باید توجه داشت که صرفاً ایجاد درسی تحت این عنوان به کودکان زندگی کردن نمی‌آموزد. آموزش باید به‌طور کامل بر پایه مهارت‌های زندگی طراحی شود. در غیر این صورت، پیامدهای منفی تحولات دیجیتال اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. از سوی دیگر، رویکردهای سیاسی همچون سانسور و فیلترینگ نه‌تنها کارآمد نیست، بلکه آسیب‌های فرهنگی و تربیتی را دوچندان می‌کند. هنگامی که تقریبا همه نوجوانان یک فیلترشکن در گوشی خود دارند و این گوشی‌ها حتی در دسترس کودکان است، باید پرسید چرا مسئولان فرهنگی جامعه متوجه پیامدهای چنین سیاست‌هایی نیستند؟ 
 
اگر آموزش تفکر انتقادی از سنین پایین آغاز شود، کودکان از همان چهار سالگی خواهند آموخت که چگونه نقادانه بیندیشند، خلاق باشند، قدرت تصمیم‌گیری و حل مسئله پیدا کنند. اما امروز ما تازه در مقطع کارشناسی ارشد و آن هم در رشته‌های روان‌شناسی و علوم تربیتی به دانشجویان آموزش تفکر می‌دهیم؛ در حالیکه این موضوع باید از سال‌های آغازین زندگی کودک آغاز شود. حتی در مدارس خاص که ادعای پرورش چنین مهارت‌هایی را دارند، مشاهده می‌کنم که در عمل فاصله زیادی با اهداف ادعایی وجود دارد. واقعیت آن است که اگر معلم ما خود با تفکر نقاد و خلاق آشنا نباشد، به راحتی تحت تأثیر جو و فضای مسلط شبکه‌ها قرار می‌گیرد و نمی‌تواند به کودک در این زمینه آموزش بدهد. این مسئله سالیان سال دغدغه بنده بوده است. 
 
در این حوزه کتاب‌ها و مقالات متعددی نگاشته‌ام و مخاطبان اصلی‌ بنده نیز عمدتا دانشجویان دانشگاه بوده‌اند. البته در سال‌های اخیر با تلاش‌های فردی توانستم گروه قابل توجهی از معلمان را نیز تحت آموزش قرار دهم؛ هرچند اینان نیز کسانی بودند که خود انگیزه و علاقه داشتند اما آیا نمی‌توان به جای این تلاش‌های پراکنده، دوره‌هایی رسمی در برنامه آموزشی دانشگاه فرهنگیان و معلمان کشور گنجاند؟ به عنوان مثال، چرا وزارت آموزش و پرورش با دانشکده روان‌شناسی دانشگاه تهران قراردادهای آموزشی منعقد نمی‌کند تا معلمان به‌طور ساختاری با مهارت‌های تفکر نقاد و خلاق آشنا شوند؟ متأسفانه، همان‌طور که در آغاز این بحث اشاره کردم، چنین نگاه و ساختاری اساسا در نظام فعلی آموزش و پرورش وجود ندارد.
 
ایکنا ـ نسبت خانواده و مدرسه در این فرآیند چگونه باید بازتعریف شود؟
 
این پرسش بسیار مهمی است، زیرا امروز شاهد یک شکاف عمیق میان خانواده و مدرسه هستیم. خانواده‌ها هر یک مسیر خود را می‌روند و حرف‌های خاص خود را می‌زنند. کودک که نخستین کانون تربیتی‌اش خانواده است، تحت تأثیر مستقیم الگوهای والدین قرار دارد و مسائل خانواده نقشی اساسی در شکل‌گیری شخصیت او ایفا می‌کند. با این حال، باید توجه داشت که حتی میان کودکان و والدینشان نیز یک شکاف نسلی ایجاد شده است؛ شکافی که البته پدیده‌ای تازه نیست و سالیان سال است که وجود دارد اما در شرایط امروز شدت و گستره بیشتری یافته است. 
 
نکته نگران‌کننده‌تر آن است که خانواده یک مسیر و نگرش خاص را دنبال می‌کند و مدرسه نیز چارچوب‌ها، قوانین و دستورالعمل‌های ابلاغ‌شده خود را دارد. مدیران مدارس کارهایی را انجام می‌دهند که الزاماً با نگرش خانواده‌ها هماهنگ نیست و همین فاصله خود به تضادی جدی تبدیل می‌شود. این تضاد پیامدهای آسیب‌زایی به دنبال دارد، به گونه‌ای که می‌توان گفت هیچ نوع هماهنگی واقعی میان خانواده‌ها و مدارس وجود ندارد. از نظر بنده حتی کمترین همسویی هم میان اهداف و برنامه‌های خانواده و مدرسه مشاهده نمی‌شود. این وضعیت سبب شده است که جامعه ما با بحران‌های روان‌شناختی و تربیتی متعددی روبه‌رو شود. بحران‌های اخلاقی گسترده‌ای که امروز گریبانگیر جامعه ماست، می‌تواند یکی از نتایج همین فاصله و شکاف باشد. 
 
زمانی خانواده‌ها به مدرسه اعتماد داشتند اما امروز این اعتماد به‌شدت کاهش یافته است. بسیاری از والدین حاضرند هزینه‌های سنگین پرداخت کنند تا فرزندان خود را از مدارس دولتی خارج کرده و به مدارس خاص بسپارند. دلیل اصلی این تصمیم اغلب بی‌اعتمادی به کارکرد تربیتی مدارس است؛ هرچند در بسیاری موارد، انگیزه بضی از این مدارس خاص بیشتر اقتصادی است تا دغدغه‌های واقعی آموزش و پرورش. چنین شرایطی جامعه‌ای می‌سازد که پر از بحران اخلاقی است. بنده بیش از 10 سال است که هشدار می‌دهم ما گرفتار «سونامی بی اخلاقی» شده‌ایم؛ سونامی‌ای که بسیاری هنوز متوجه ابعاد و شدت آن نشده‌اند. کافی است فردی در سطح شهر تهران گردش کند تا در مدت کوتاهی چندین مورد از مسائل آشکار و خلاف اخلاق را مشاهده کند. این برای جامعه‌ای که میراث‌دار بزرگانی چون سعدی و مولاناست، بزرگان و منابعی که خود سرچشمه‌های غنی اخلاق و معنویت هستند، به‌راستی تأسف‌آور است. 
 
این وضعیت نشان می‌دهد که آموزش و پرورش ما به‌طور جدی جایگاه شایسته‌ای برای ادبیات کهن اخلاقی و معنوی قائل نشده است. نهایتا چند شعر پراکنده در کتاب‌های درسی گنجانده شده اما این حد بسیار اندک و ناکافی است و نمی‌تواند رسالت تربیت اخلاقی را بر دوش بکشد. بنده خود تجربه‌های علمی بسیاری در این زمینه داشته‌ام و بارها در قالب مباحث دانشگاهی و اندکی نیز در خارج از دانشگاه، سخن گفته‌ام و هشدار داده‌ام. با این حال، مسیری که تاکنون پیموده شده است، مسیر نادرستی بوده است؛ به تعبیر دقیق، مسیری بی‌راهه و «راهی به ترکستان». آنچه تأسف‌آورتر است این است که هیچ نشانه‌ای از فهم اشتباه بودن این مسیر از سوی مسئولان دیده نمی‌شود و همچنان همان روند پیشین ادامه دارد. بنابراین، بازتعریف نسبت خانواده و مدرسه یک ضرورت انکارناپذیر است. اگر این دو نهاد مهم تربیتی همسو نشوند، شکاف‌های روانی، تربیتی و اخلاقی جامعه عمیق‌تر خواهد شد و آسیب‌هایی که امروز شاهد آن هستیم، در آینده ابعاد گسترده‌تری به خود خواهد گرفت.
 
ایکنا ـ اگر این تغییر صورت نگیرد، چه پیامدهایی برای نسل آینده و هویت فرهنگی کشور متصورید؟ 
 
واقعیت آن است که روند فعلی آموزش و پرورش ما بسیار سطحی و بدون اثر عملی جدی است. والدین هزینه‌های سنگینی برای تحصیل فرزندانشان می‌پردازند و در مقابل، صرفا شاهد انتشار کارنامه‌‌ها و اسنادی هستند که در عمل هیچ کارکرد مفیدی ندارند. تحقیقات و مطالعاتی که بر اساس این اسناد انجام می‌شود، باز هم هیچ نتیجه عملی و قابل اتکایی به دنبال ندارد و به واقع پیچیده نیست که مسیر فعلی، اصلاحات بنیادی و اساسی را تجربه نکند. اگر این روند ادامه یابد، هیچ امیدی وجود ندارد که نسل جدید ما حتی درک درست و روشن از مفاهیم ملی و هویتی خود داشته باشد؛ مفاهیمی مانند «ایران بودن» و معنای «ایرانی بودن» که امروز به نظر می‌رسد برای نسل جوان تقریباً بی‌معنا شده است. 
 
ارزش‌های اسلامی و ایرانی که حداقل به صورت لفظی دغدغه مسئولان است، در عمل برای کودکان و نوجوانان مفهومی نخواهد داشت. در نتیجه، نسل جدید نه تنها از خانواده، بلکه از جامعه و نظام آموزشی نیز تحت فشار و چالش‌های بسیار جدی قرار خواهد گرفت.  شرایط اقتصادی هرچند بارز و آشکار است اما مشکلات فرهنگی و اجتماعی از آن نیز وخیم‌تر است. پیامدهای فرهنگی، تربیتی و اجتماعی این وضعیت بسیار سنگین و عمیق خواهد بود و هزینه‌های آن برای جامعه، نسل و کشور در بلندمدت جبران‌ناپذیر خواهد بود. تمام تلاش‌هایی که تاکنون برای هدایت و ارشاد نسل جدید صورت گرفته، روش‌هایی ناکارآمد و مرده بوده‌اند و هیچ نتیجه عملی قابل اتکایی به دنبال نداشته‌اند. به عنوان کسی که سال‌ها در حوزه خلاقیت و آموزش پژوهش و فعالیت کرده است، صریح و روشن می‌گویم که روش‌های سنتی پاسخگوی نیازهای کودکان و نوجوانان امروز نیست و هیچ جوابی از آن‌ها نمی‌توان انتظار داشت. اگر واقعا می‌خواهیم فرهنگ و هویت ایرانی ـ اسلامی زنده بماند و نسل آینده با این هویت انس گیرد، لازم است تجدیدنظر اساسی در روش‌ها، رویه‌ها و شیوه‌های آموزشی صورت گیرد. 
 
استفاده از روش‌های نوین و خلاقانه که توان پاسخگویی به نیازهای نسل امروز را داشته باشد، ضروری است. نصیحت‌های صرف، سخنرانی‌های تلویزیونی و توصیه‌های قدیمی دیگر پاسخگوی نسل امروز نیستند، زیرا زمان آن‌ها به پایان رسیده است. نسل فعلی به آموزش فعال، تفکرمحور و خلاق نیاز دارد؛ نسلی که بتواند با شرایط پیچیده و چالش‌های اجتماعی و فرهنگی عصر دیجیتال مواجه شود. صحبت بنده نقادانه است، زیرا سه دهه از عمر علمی و پژوهشی خود را صرف این موضوع کرده‌ام. می‌توانستم فرصت‌های تدریس در کشورهای دیگر را بپذیرم و در محیط‌های علمی خارج از کشور فعالیت کنم اما به عشق وطن و برای خدمت به جامعه، بازگشتم. با این حال، متأسفانه هیچ روزنه‌ای برای تحقق یک گام عملی و مؤثر در راستای اصلاحات واقعی آموزش و پرورش باز نبوده است. نمی‌توانم حتی ادعا کنم که گام‌های ملموس و واقعی به سوی پیشرفت برداشته شده است. 
 
تجربه 30 ساله بنده در این حوزه بسیار گسترده و عمیق است؛ به گونه‌ای که می‌توان حتی بیش از ۳۰۰۰ صفحه کتاب تحلیلی و اجرایی مستند کرد. این تجربه نشان می‌دهد که بدون اصلاحات بنیادی و بهره‌گیری از روش‌های نوین و علمی، نسل آینده نه تنها با هویت فرهنگی و اسلامی ـ ایرانی خود بیگانه خواهد شد، بلکه جامعه با بحران‌های اخلاقی، تربیتی و اجتماعی گسترده‌ای مواجه خواهد شد که پیامدهای آن برای کشور بسیار سنگین و غیرقابل جبران خواهد بود. امیدوارم این گفت‌وگو و مشابه آن به گوش مسئولین علی‌الخصوص رئیس‌جمهور محترم برسد و عزمی جدی را برای اصلاحات در نظام آموزشی شاهد باشیم.

گفت‌وگو از مجتبی افشار

انتهای پیام
captcha