
وضعیت پژوهش در دانشگاهها و حوزههای علمیه را میتوان در دو سطح اصلی مورد بررسی قرار داد: نخست، در سطح ساختار پژوهش و دوم، در سطح کیفیت و اثرگذاری علمی.
از نظر ساختار پژوهش، دانشگاهها در دو دهه اخیر رشد قابل توجهی داشتهاند؛ تعداد مراکز تحقیقاتی، مجلات علمی و پروژههای میانرشتهای در حوزههای دین، قرآن، فلسفه اسلامی، و علوم اجتماعی اسلامی افزایش یافته است. این توسعه نشاندهنده توجه بیشتر به پژوهش و تلاش برای گسترش مرزهای علمی در زمینههای مختلف است. در حوزههای علمیه نیز شاهد شکلگیری و توسعه مراکز پژوهشی تخصصی مانند پژوهشگاهها، گروههای فقه، تفسیر، اصول و مطالعات اجتماعی - فقهی هستیم که توانستهاند به ارتقای ظرفیت علمی و تحقیقاتی این نهادها کمک کنند. افزون بر این، گسترش پژوهشهای میانرشتهای، مانند فقه و پزشکی، فقه و اقتصاد، روانشناسی اسلامی و علوم شناختی و دین، یکی از تغییرات چشمگیر دو دهه اخیر است و بیانگر حرکت به سمت تلفیق علوم و نگاههای نوین در پژوهش دینی است.
با وجود این پیشرفتها، در زمینه کیفیت و اثرگذاری علمی، چالشهای مهمی همچنان وجود دارد. نخست، غلبه کمیگرایی بر پژوهش است؛ افزایش تعداد پایاننامهها و مقالات علمی اغلب بدون مسئلهمحوری واقعی انجام میشود و این امر باعث میشود ارزش واقعی پژوهش کاهش یابد. دوم، شکاف میان پژوهش و واقعیتهای اجتماعی؛ بسیاری از پژوهشها صرفاً «متنبنیان» یا «تکرارپژوهی» هستند و کمتر به تولید دانش کاربردی و حل مسائل واقعی جامعه میپردازند. سوم، ضعف ارتباط میان حوزه و دانشگاه در سطح تبادل نظری و محتوایی است که مانع از استفاده بهینه از ظرفیتهای علمی میشود. و چهارم، سطحیبودن برخی پژوهشها و عدم انتقال آنها به سیاستگذاری و برنامهریزیهای اجتماعی، موجب میشود اثر واقعی تحقیقات در جامعه محدود باقی بماند.
در جمعبندی میتوان گفت که حوزه علوم اسلامی و انسانی در ایران از نظر کمّی رشد چشمگیری داشته است، اما از نظر کیفیت، مسئلهمحوری و اثرگذاری واقعی هنوز با وضعیت مطلوب فاصله زیادی دارد. پژوهشهای این حوزه جدی گرفته میشوند، اما میزان جدیت آنها هنوز با نیازهای واقعی جامعه همخوانی کامل ندارد.
این موضوع را میتوان در سه سطح مجزا تحلیل کرد: ۱. سطح نظری و اندیشکدهای: در سالهای اخیر، اندیشکدهها و مراکز پژوهشی حوزوی و دانشگاهی، مانند مراکز سیاستپژوهی، فقه حکومتی، اقتصاد اسلامی و سایر مراکز تخصصی، در فرآیند تصمیمسازی نقش مشخصی داشتهاند. با این حال، گستره این نقش محدود و غیرنظاممند است و هنوز نتوانسته بهصورت پایدار و سیستماتیک در تصمیمگیریها اثرگذاری مستمر داشته باشد.۲. سطح سیاستگذاری: تأثیر پژوهشها در این سطح بیشتر مقطعی، موضوعمحور و وابسته به نیازهای فوری سیاسی یا درخواستهای خاص نهادها بوده است. به بیان دیگر، هنوز ساز و کار پایدار و مستمری برای انتقال یافتههای علوم انسانی و اسلامی به فرآیند سیاستگذاری شکل نگرفته است و پژوهشها غالباً بهصورت موردی و محدود استفاده میشوند. ۳. سطح اجرا و کاربرد اجتماعی: بسیاری از پژوهشهای قرآنی، حدیثی، فلسفی یا علوم انسانی اسلامی به مدلهای عملیاتی قابل اجرا تبدیل نمیشوند و به شکل آییننامه، قانون، الگوی اجرایی یا برنامه اجتماعی کاربردی در نمیآیند. این فاصله میان پژوهش و عمل یکی از اصلیترین چالشهای «کاربردیسازی پژوهش» در ایران است.
در نتیجه، پژوهشهای علوم اسلامی و انسانی تنها بهصورت محدود و غیرساختاریافته بر مدیریت و سیاستگذاری اثر میگذارند. فاصله میان پژوهش و عمل همچنان زیاد است و این شکاف بیشتر ریشه در ساختار و نهادها دارد تا خود محتوا یا کیفیت علمی پژوهشها.
دومین مشکل، محدود شدن زاویه فهم است؛ به این معنا که درک دانشجویان و طلاب از دین بیشتر از طریق نگاه مؤلفان کتابهای واسطه شکل میگیرد تا از متن اصلی و دست اول.
سوم، ضعف مهارتهای متنپژوهی و سندشناسی است. بدون کار مستقیم روی نسخههای اصلی، دانشجویان فرصت کسب مهارتهایی مانند رجالپژوهی، نقد سند، تحلیل دلالت و سایر مهارتهای تحقیقاتی را از دست میدهند. این نقد محدود به فضای آموزشی ایران نیست؛ در مطالعات مسیحیت و یهودیت نیز تأکید میشود که پژوهشگر باید مستقیماً با متون اولیه کار کند تا مهارت علمی لازم را بیاموزد.
با این حال، کتب واسطه مزایایی نیز دارند. برای مبتدیان، ورود مستقیم به متون دشوار و پیچیده ممکن است بازدارنده باشد و یک آموزش مرحلهمند اقتضا میکند که ابتدا «مهارت مفهومی» تقویت شود و سپس مطالعه مستقیم منابع اصلی آغاز گردد. نکته مهم این است که کتب واسطه باید به عنوان دروازه ورود به منابع اصلی استفاده شوند، نه جایگزین دائمی آنها. به این ترتیب، رویکرد صحیح، نه حذف کامل کتب واسطه است و نه اکتفا به آنها، بلکه مدیریت متوازن و مرحلهای میان منابع واسطه و متون اصلی است.
به نظر میرسد در این زمینه یک فرآیند چند مرحلهای لازم است که میتوان آن را به طور مختصر چنین توضیح داد: مرحله اول: آموزش مفاهیم، روشها و مقدمات با استفاده از منابع واسطه، به منظور تکوین فهم اولیه، آشنایی با اصول روششناسی و درک ساختار تاریخی حدیث. این مرحله به دانشجو کمک میکند تا بنیانهای فکری و مفهومی لازم برای ورود به متون پیچیدهتر را کسب کند.
مرحله دوم: کار مستقیم و محققانه روی متون اصلی، که شامل تحلیل سند، نقد دلالت، بررسی تطور متن، مقایسه نسخهها و تحلیل زمینه تاریخی و فرهنگی حدیث است. این مرحله به عمقبخشی پژوهش و توسعه مهارتهای علمی واقعی پژوهشگر منجر میشود.
بنابراین، کتب واسطه اگر به عنوان مرحله مقدماتی و راهنمای ورود به منابع اصلی استفاده شوند، مفید و ضروری هستند. اما اگر جایگزین دائمی متون اصلی شوند، میتوانند مانع رشد علمی و پژوهشی شوند. نکته مهم این است که مسئله، حذف یا ابقای کامل این کتابها نیست، بلکه مدیریت مناسب نسبت آنها با متون اصلی و استفاده مرحلهای از آنها است که میتواند مسیر پژوهش را هموار و مؤثر سازد.
برای پاسخ به این سؤال، میتوان کشورها را به چند گروه تقسیم کرد:
اول: کشورهای دارای سنتهای قوی اسلامی
این کشورها عمدتاً بر مطالعات تاریخی، زبانشناختی و نسخهشناسی تمرکز دارند و نگاهی نسبتاً بروندینی و دانشگاهی به متون دینی دارند. ایران در زمینه نسخ خطی و تصحیح متون فلسفی و کلامی جایگاه مناسبی دارد، اما در حوزه قرآنپژوهی تاریخی و مطالعات انتقادی حدیث فعالیت نظاممند کمتری انجام داده است.
دوم: دانشگاههای غربی و مراکز شرقشناسی
این مراکز عمدتاً بر تاریخ متن قرآن، تحلیل زبانشناختی تطبیقی، جامعهشناسی شکلگیری حدیث، مطالعات انتقادی، رویکردهای نوین هرمنوتیک، تحلیل گفتمان و مطالعات مقایسهای ادیان متمرکز هستند. چنین رویکردهایی در ایران کمتر مشاهده میشوند.
از نظر اهداف پژوهش نیز تفاوت چشمگیری وجود دارد. در ایران، هدف اصلی پژوهش غالباً تولید دانش دینی برای زیست مؤمنانه، فهم فقهی و پشتیبانی نظری از نظام اخلاقی و حقوقی جامعه است؛ به عبارت دیگر، رویکرد غالب «دروندینی» و «نصمحور» است. در مقابل، در غرب و برخی کشورهای منطقه، هدف پژوهش بیشتر تحلیل علمی، تاریخی، انسانشناسانه و انتقادی متون است، یعنی رویکرد «بروندینی» و «آکادمیک».
در جمعبندی میتوان گفت که ایران در حوزه فقه، فلسفه اسلامی، کلام و علوم دینی کاربردی جایگاه برجستهای دارد، اما در زمینه روشهای انتقادی مدرن، مطالعات تطبیقی ادیان، قرآنپژوهی تاریخی و متنشناسی انتقادی نسبت به برخی مراکز جهانی فاصله دارد. این تفاوتها بیشتر ناشی از تفاوت در اهداف، جهتگیری معرفتی و نظام تربیتی پژوهشی است و نه ضعف یا قوت مطلق ایران.
اصلاح وضعیت پژوهش در علوم اسلامی و انسانی تنها زمانی ممکن است که سه لایه اصلی همزمان مورد بازنگری قرار گیرند: ساختار، محتوا و فرهنگ پژوهش.
۱. اصلاحات ساختاری: نخستین و ضروریترین گام، پایان دادن به کمیگرایی افراطی است. این امر شامل توقف امتیازدهی صرف به تعداد مقالات و پایاننامهها و بازنگری در آییننامه ارتقای اساتید به نفع کیفیت، مسئلهمحوری و حل مسائل واقعی جامعه است.
۲. اصلاح نظام بودجه و محتوای پژوهش: گام بعدی اصلاح نظام بودجه پژوهشی و اهتمام به پژوهش مبتنی بر نیازهای واقعی جامعه است. علوم انسانی اسلامی باید از حالت «گفتمانی بودن» به «کاربردی بودن» گذر کند و پژوهشها نه تنها متنی بلکه مسئلهمحور و دادهمحور باشند. در این راستا، ارتقای کیفیت پژوهش نیازمند تقویت روششناسیهای نوین در مطالعات دینی است. آشنایی با روشهای زبانشناختی، تاریخی، مردمنگاری دینی، تحلیل گفتمان و علوم شناختی دین و بهرهگیری از دستاوردهای مطالعات تطبیقی ادیان، به معنای ترکیب اجتهاد سنتی با روشهای علمی روز است.
۳. اصلاح فرهنگ پژوهش: مهمترین و دشوارترین بخش، تربیت محقق واقعی به جای مقالهنویس است. تحول واقعی زمانی رخ میدهد که طلاب و دانشجویان مهارتهای تحقیق جدی را کسب کنند و آموزشها مبتنی بر نقد، تحلیل داده و پرسشگری باشد. پایاننامهها و پژوهشهای سطح عالی حوزه باید واقعی، کاربردی و پاسخگو به نیازهای جامعه باشند.
فضای پژوهش باید به واقعیتهای اجتماعی متصل شود و پژوهشگر باید در میدان عمل حضور داشته باشد. ضروری است به «مصنوعی بودن» فضای پژوهش پایان داده شود و پژوهش دینی از حالت انتزاعی خارج شود و وارد حل چالشهای واقعی اجتماعی گردد.
انتهای پیام