
آیتالله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی، از زمره عالمان ربانی و چهرههای کمنظیر فقاهت شیعه است که نام و سیرهاش با تاریخ معاصر حوزههای علمیه پیوندی ناگسستنی دارد. مرجعی بصیر و فقیهی ژرفنگر که سلوک علمی و عملی او در بستر رنج یتیمی، دشواریهای معیشتی و مجاهدتهای پیوسته شکل گرفت و با تهذیب نفس و همتی استوار، وی را به قلههای فقاهت و مرجعیت رساند؛ جایگاهی که آن را نه منصب، بلکه امانتی الهی برای صیانت از دین، تربیت طالبان علم و خدمت بیمنت به بندگان خدا میدانست.
سرویس اندیشه ایکنا به انگیزه سالروز رحلت این عالم ربانی پای سخنان آیتالله سیدجواد گلپایگانی، فرزند این مرجع عالیقدر نشسته است. آنچه پیشروی مخاطب گرامی است، روایتی نزدیک و مستند از حیات پربرکت این مرجع بزرگوار است؛ از آغاز تحصیل در مکتبخانههای گلپایگان و مهاجرتهای علمی به اراک و قم، تا همراهی با بنیانگذار حوزه علمیه قم، مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و نقشآفرینی مؤثر در تثبیت و تداوم حوزه در سالهای دشوار. در کنار این سیر علمی، جلوههایی از اهتمام کمنظیر ایشان به تعلیم و تربیت طلاب، نظم و جدیت در تدریس، صبر و حلم در مواجهه با اختلافنظرها، اخلاق کریمانه در رفتار فردی و اجتماعی، و حساسیت عمیق نسبت به آلام مردم و نیازهای جامعه بازخوانی میشود.
این روایت همچنین به ابعاد حضور مسئولانه آیتالله العظمی گلپایگانی در عرصههای اجتماعی، سیاسی و بینالمللی، خدمات گسترده عامالمنفعه و دغدغه مستمر ایشان در گسترش معارف اهل بیت(ع) در داخل و خارج از کشور میپردازد؛ تصویری جامع از عالمی که علم را با اخلاق، مرجعیت را با تواضع و نفوذ اجتماعی را با خدمت صادقانه درآمیخت و الگویی ماندگار از روحانیت اصیل شیعه به یادگار گذاشت.
مشروح گفتوگو را در ادامه با هم میخوانیم و میبینیم:
ایکنا - در ابتدای سخن لطفا در مورد شیوه زندگی حضرت پدر توضیحاتی بفرمایید.
در این بخش توضیحاتی درباره آغاز زندگی ایشان تا دوران تحصیل ارائه میکنم. ایشان پدر را در سن ۹ یا ۱۱ سالگی و مادر را در سن دو سالگی از دست دادند و لذا در سایه تربیت خواهران بزرگترشان رشد یافتند. در آن زمان مکتبخانههایی در گلپایگان وجود داشت و کودکان برای تحصیل نزد ملا میرفتند. ایشان نیز از گوگد، که محل تولدشان بود و تقریباً شش کیلومتر با گلپایگان فاصله داشت، برای حضور در مکتبخانه به این شهر رفتند. پس از طی دورهای کوتاه در مکتبخانه، تصمیم گرفتند تحصیلات حوزوی و علوم قدیمه را ادامه دهند.
پس از آنکه مرحوم آقا به مرجعیت رسیدند و مسئولیت امور حوزه بر دوش ایشان افتاد، علاقه ویژهای به تربیت شاگردان داشتند و برای حوزویان بسیار زحمت کشیدند. شاگردان ایشان از نظر علمی جزو افراد برجسته بودند و ایشان همواره بر اهمیت درس تأکید میکردند. اهمیت تحصیل نزد مرحوم آقا به حدی بود که وقتی دچار شکستگی پا شدند و نمیتوانستند به حوزه بروند، در منزل برنامه درس را تشکیل دادند و شاگردان را در حالی که خود بستری بودند، پذیرفتند و تدریس کردند.
ایشان همواره درس را زود آغاز و دیر پایان میدادند. در مسجد اعظم اگر شاگردان اشکالی در درس داشتند، آنها را به منزل دعوت میکردند و با ترغیب و تشویق، به مطالعه بیشتر و تعمیق علمشان میپرداختند. بسیاری از شاگردان ایشان امروز جزو مراجع فعلی هستند. از نظر اخلاقی نیز مرحوم آقا فردی برجسته بودند؛ همواره در مواجهه با دیگران خوشبرخورد، مهربان و بردبار بودند و هرگز خشمگین نمیشدند.
ایشان نسبت به حوادث کشور مانند زلزله، سیل و سایر بحرانها حساس بودند و در این مواقع همواره کمک میکردند. هر جا چنین حوادثی رخ میداد، کمکهای خود را ارسال میکردند، از جمله در زلزله رودبار که بنده متصدی امور بودم. در دوران دفاع مقدس نیز در کمک به جبهه پیشتاز بودند و به مسجد جمکران مشرف میشدند تا برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنند و بهطور مستمر به جبهه کمک میرساندند.
مرحوم آقا در گلپایگان و خوانسار، استادانی در آغاز تحصیل داشتند و پس از انتقال به اراک، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم استاد برجسته و مبرز ایشان شد. هنگامی که به نجف مشرف شدند، به منزل سیدجمال گلپایگانی وارد شدند و در آنجا، مرحوم آقا سیدابوالحسن و برخی دیگر از علمای بزرگ نیز دیدارهایی با ایشان داشتند. پیشآمده بود که در یکی از مباحث، مرحوم آقا در یک طرف و سیدابوالحسن همراه دامادشان (مرحوم بجنوردی)، در طرف دیگر بودند؛ در نهایت مرحوم آقا بر مسئله فائق آمد.
مرحوم سید ابوالحسن علاقه زیادی به ایشان پیدا کرد، بهطوری که وقتی قمیها به دیدار او میآمدند، میفرمود: چرا پیش من آمدید؟ مگر آقا سید محمدرضا آنجا نیست؟ این نشاندهنده جایگاه ویژه و عنایت خاصی بود که مرحوم آقا نزد علما داشتند.
مرحوم آقا نقل میکردند که در نجف به حضرت علی (ع) متوسل شدند و در خواب دیدند که به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شدهاند. کنار ضریح، کاسهای عسل قرار داشت و به نام ایشان دعوت شد که آقا سیدمحمدرضا بیایید و از این عسل میل کنید. ایشان عسل را خوردند و متوجه شدند که بسیار مطبوع است. سپس گفتند: اجازه دهید برای سید ببرم. اما خطاب آمد که این سهم شماست و سهم دیگران داده شده است.
فردای آن روز این خواب را برای شیخ عبدالنبی تعریف کردند و ایشان فرمودند: شما مرجع خواهید شد و وقتی مرجع شدید، ما را فراموش نکنید. بعدها که مرحوم آقا مرجع شده بودند، مرحوم شیخ عبدالنبی ایشان را دیدند و با مزاح گفتند: آن خواب را که فراموش نکردید؟
سیدنصرالله مستنبط (پدر همسر بنده)، نقل میکردند که در نجف به درس مرحوم آقا ضیاء میرفتند. ایشان قبلاً تحصیلاتشان را در قم گذرانده بودند و مرحوم آقا را میشناختند. روزی دیدند آیتالله گلپایگانی برای درس به آنجا آمدند. در آن زمان، آقا جوانی بودند که برای زیارت به نجف رفته بودند. از طرفی مبنای مرحوم آقا ضیاء این بود که وقتی طلبهای اشکال میکرد، سریعاً برخورد میکرد. آقای مستنبط نگران بود که آقا ضیاء با آقا برخورد کند، اما دید که شب اول اشکال آقا را پاسخ داد و بدون مشکل گذشت. شب دوم، آقا ضیاء آمد تا جواب اشکال آقا را بدهد، اما آقا دوباره اشکال کردند و همین روند شب سوم نیز تکرار شد. این موضوع معروف شد که آیتالله گلپایگانی سه شب متوالی آقا ضیاء را در یک مسئله نگه داشته است.شب سوم، وقتی آقا ضیاء از منبر پایین آمد، به مرحوم آقا گفتند: شما از کجا آمدهاید؟ و آقا پاسخ دادند: از قم. آقا ضیاء فرمودند: تو طلبه خوبی هستی و ایشان را به منزل خود دعوت کردند.
شبی که امام (ره) وفات کردند، خبرگان دیروقت به منزل مرحوم آقا آمدند و گفتند: ما قصد داریم شما را برای رهبری تعیین کنیم. ایشان نپذیرفتند و با وجود اصرار یک ساعته، رهبری را قبول نکردند. فردای آن روز نیز تماس مجدد گرفتند و مرحوم آقا همان نظر پیشین را تکرار کردند و رهبری را رد کردند. البته هیچ فردی را هم پیشنهاد نکردند و فرمودند: هر فردی انتخاب شود، من از او حمایت خواهم کرد و همینطور هم بود.
ایشان حتی در زمان حیات امام (ره) نامههایی از طرف طلاب و افراد دریافت میکردند که من به امام(ره) میرساندم. پس از رحلت امام نیز اگر ضرورتی برای توصیه یا سفارشی پیش میآمد، انجام میدادند، اما همواره با دقت عمل میکردند که مخالفتها علنی نشود تا دشمنان سوء استفاده و برداشت نادرست نکنند.
مرحوم سیداحمد آقا، خدا رحمتشان کند، با بنده تماس گرفتند و گفتند که امام (ره) فرمودند: آقای گلپایگانی بر من نماز بخواند و شما هم به ایشان بگویید. من گفتم با این وضعیت، ممکن است مشکل باشد و خدمت ایشان عرض کردم، اما در ابتدا نپذیرفتند. پس از اصرار، پذیرفتند. آقای رسولی محلاتی به همراه چند نفر دیگر آمدند و ایشان را بردند. شب در منزل آقای رسولی بودند و فردا برای نماز حاضر شدند. مرحوم آقا علاقه زیادی به امام(ره) داشتند و مرتب برای ایشان دعا میکردند.
بهعنوان مثال، در ایام عاشورا در منزل ما روضه برگزار میشد. کسانی که میآمدند، مرحوم آقا برای آنان بلند میشدند و احترام میکردند. من آن زمان کودک بودم و دیدم که ایشان برای فردی نابینا نیز بلند شدند و احترام کردند. از ایشان پرسیدم: چرا برای این فرد نابینا بلند شدید، او که نمیبیند؟ ایشان فرمودند: او نمیبیند، اما مردم میبینند و من به او احترام میگذارم. این نشاندهنده توجه ویژه ایشان به مسائل اخلاقی بود که در زندگیشان بارها تکرار میشد.

روزی فردی نامهای به ایشان نوشتند (درخواست مالی داشتند) اما بدگویی کرده بود. مرحوم آقا اینگونه نامهها را به ما نشان نمیدادند و در جیبشان میگذاشتند تا هویت نویسنده آشکار نشود. صاحب نامه، نزد پیشکار آقا رفت و گفت: به نامه ما جواب ندادید. ایشان پاسخ دادند: نامه شما همهاش طیبات (فحش) بود و با این حال، فرمودند که به او کمک شود و یا در ایام ماه مبارک رمضان، طلاب برای خداحافظی میآمدند خدمتشان که به شهرستان بروند، ایشان به آنها کمکی میکرد. روزی فردی آمد و گفت: برای تبلیغ میخواهد برود و طبق معمول به او کمک شد. روز بعد، همان فرد به مسجد رفته و دوباره درخواست کمک کرد و مجددا مرحوم آقا کمک کردند.
چند روز بعد، مرحوم آقا سحرها از حرم پیاده به منزل میرفتند که همان فرد آمد و گفت: من عازم سفر تبلیغی هستم و مجددا کمک دریافت کرد. آقا فرمودند: ما برای مرتبه چهارم هم آمادگی داریم، یعنی خیال نکن که متوجه نمیشویم. افراد عادی ممکن بود در این شرایط برخورد کنند، اما صبر و بردباری ایشان مثالزدنی بود.
ایشان تألیفات فراوانی دارند که از جمله مهمترین آنها میتوان به حواشی بر کتاب «عروه الوثقی» اشاره کرد. علاوه بر فعالیت علمی، در عرصه خدمات اجتماعی نیز موفق بودند و بیمارستانی تأسیس کردند. مدرسه ایشان نیز یکی از مدارس پررونق است و روزانه بیش از ۳۰۰ درس در آن برگزار میشود.
علاوه بر این، کتابخانه بزرگی در مدرسه وجود دارد که شامل کتابهای خطی، سنگی و سربی متعددی است و مجموعهای مفصل و ارزشمند را در اختیار علاقهمندان قرار میدهد.
ایشان با تندی برخورد نمیکردند و مسائل را از طریق گفتوگو حل میکردند. فرمودند که اختلاف نظر طبیعی است و با بیانی لطیف طرف مقابل را قانع میکردند تا هیچ اشکالی در ذهن فرد باقی نماند. حتی زمانی که برخی افراد تلاش میکردند آقا را عصبانی کنند، موفق نمیشدند. گاهی نیز افرادی به منزل میآمدند و بدگویی میکردند، اما ایشان به گونهای با آنها برخورد میکردند که فرد قانع شده و با آرامش محل را ترک میکرد.
در پاکستان نیز مرحوم حکیم مدرسهای ایجاد کردند، اما توان تأمین هزینههای آن را نداشتند و مدرسه در گرو بانک قرار گرفته بود. مرحوم آقا این مبلغ را پرداخت کردند و مدرسه از رهن آزاد شد. زمانی پیشنهاد شد که نام مدرسه به نام ایشان گذاشته شود، اما مرحوم آقا اجازه ندادند و نام مدرسه همچنان به نام آیتالله حکیم باقی ماند.
بنده سفری به پاکستان داشتم و از این مدرسه و مکانهای دیگر بازدید کردم. مرحوم آقا برای ترویج مذهب شیعه اهتمام ویژهای داشتند و این فعالیتها در کشورهای مختلف ادامه یافت. مسجدی در منطقه سرانیان ساخته شد که نقشه آن در ایران طراحی گردید. همچنین ایشان در لبنان و سوریه خدمات و فعالیتهای دینی زیادی انجام دادند.